امروز خونه مامانم مهمونی بود و مثل همیشه پر از پسر بچه های شیطون و پر سر و صدا. پارسا از اون دسته بچه هایی که خیلی بامزه حرف میزنه و مث آدم بزرگا دلیل و منطق میاره واسه شیطنت هاش.

از همون موقعی که وارد شد دیدم اسباب بازی هاشو گذاشته توی کیف و آورده اونجا. گفتم اینا چیه دیگه؟ گفت: بازی گلفه . تازه خریدمش. از کیفش درآورد و نشونم میداد که ببین اینجوری باید باهاش بازی کنی و بازیش سخته !

اونا اولین مهمونی بودن که رسیدن. داشت واسم توضیح میداد که چجوری بازی میکنن که یهو آیفون زنگ خورد و با عجله گفت: وااای حالا بچه ها میان و گلفم رو میشکنن و خراب میکنن! مامانش بهش گفت اگه میخوای قایم کنی نباید می‌آوردی و الان که آوردی باید بدی بقیه بچه ها هم بازی کنن.

اولش مقاومت کرد ولی بعد با گذاشتن کلی شرط و شروط و قانون شروع کرد بازی کنه باهاشون. همه چی داشت خوب پیش میرفت تا اینکه دیدم دارن جیغ و داد میکنن و .

بله درست حدس زدین، دعواشون بود سر اسباب بازی و اتفاقی افتاد که پیش بینی میشد!!! پارسا داشت جیغ میزد که واااای این الان میشکنه و بلد نیستی باهاش بازی کنی و خلاصه داد و بیداد میکرد .

هیچ جوره هم راضی نمیشد تا اینکه اسباب بازیشو بهش بدن و اون دوباره بذاره توی کیفش.

به نظر من ما هم توی بچگیامون اسباب بازی هایی داشتیم که خیلی واسمون مهم بودن و حاضر نبودیم به کسی بدیم حتی واسه یه لحظه چه برسه به اینکه بخوایم باهاش بازی کنیم. ولی الان که فکرشو میکنیم میبینیم هیچ حسی به اون عروسک یا اسباب بازی که اونقدر دوسش داشتیم نداریم. یعنی اگه تا الان اون عروسک گم شده باشه و پیش ما نباشه اونقدرا هم ناراحت نیستیم. غصه نمیخوریم و حس تعلق بهش نداریم.

شاید بخوام به این فکر کنم که همین الان هم توی زندگی الانم به چه چیزهایی حس تعلق دارم و فکر میکنم اگه نباشه نمیتونم بدون اون زندگی کنم؟ اگه یه روزی ماشینم نباشه چی؟ اگه یه روزی گوشیم نباشه چی؟ اگه وسیله ای داشته باشم که بتونه به یه نفر کمک کنه تا مشکلش حل بشه، حاضرم اونو در اختیارش بذارم؟ یا چون حس تعلق دارم نمیتونم از خودم جداش کنم؟

یا حتی اگه با چیزهای خیلی کوچیک میتونم دیگران رو خوشحال کنم ولی چون انتظار جبران دارم، از کاری که میخوام بکنم منصرف میشم؟!

به نظر من این حس تعلق و وابستگی به چیزهای مادی و بی جان توی این دنیا یه جایی از بین میره و اون موقع میفهمیم که چقدر میتونستیم بخشنده باشیم ولی دریغ کردیم. حس خوب بخشنده بودن رو از خالقمون یاد بگیریم که بدون هیچ چشم داشتی این دنیای پر رمز و راز رو برای من و تو آفریده .

من و تویی که هر لحظه نگران این هستیم که فردا رو چیکار کنیم؟! نمیدونیم که بخشندگی خدا بی حده و هیچوقت منی که خلق شدم رو فراموش نمیکنه .

والسلام.

به وقت #3 بهمن


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها