غروب جمعه ها که میشه نمیدونم چرا حالم گرفتس. مهم نیست کجا باشم یا کنار چه کسی باشم، ولی این حس عجیب همیشه میاد سراغم .

مث آدمایی که گمشده ای دارن همش منتظر یه خبرم .

جالب اینجاست که هر کاری میکنم حالم بهتر نمیشه البته شاید لحظه ای شاد بشم و کنار خانواده لحظه های خوبی رو بگذرونم ولی از عمق وجودم خوشی رو نمیفهمم.

امروز هم مثل بقیه جمعه ها گذشت ولی حالم هنوز خوب نشده .

تا حالا به این فکر نکردم که چی میتونه حال دلم رو خوب کنه ولی اینو میدونم که خیلی وقته فراموش کردم، اینکه جمعه ها باید به یاد امام زمانم باشم و برای سلامتیشون دعا کنم.

دلم به این خوشه که هر روز برای من دعا میکنن وگرنه اوضاع زندگیم غیر قابل کنترل میشد و حالم بدتر از الان .

ولی من چی؟ صبح که پا میشم چقدر به یاد امامم هستم؟ چقدر از سر ذوق اینکه یه روز دیگه میتونم سلام بدم، از خواب بیدار میشم؟!

یادمه استادمون میگفت: توی یه جلسه بودیم، پسرمم که 3 سالشه خواب بود اونجا. یهو بیدار شد و با گریه و اضطراب دنبال من میگشت و منو صدا میزد. منم بغلش کردم و گفتم نترس من اینجام عزیزم.

استادی که در حال سخنرانی اونجا بودن گفتن: "ببینید حال این بچه را بعد از اینکه از خواب بیدار میشه نگاه کنید. ما باید وقتی از خواب بیدار میشیم اینجوری دنبال امام زمانمون بگردیم."

واسم خیلی جالب بود و کلی به حال خودم تاسف خوردم که من هر موقع از خواب بیدار میشم به فکر اینم که امروزم رو چجوری بگذرونم چیکار کنم که از خودم راضی باشم؟ تا آخر شب میرسم کارهای روزانمو انجام بدم یا نه؟

و اینکه همش به فکر خودمم .

چه روزهایی که میتونستم از سر شوق اینکه امروز چیکار کنم که امام زمانم دوس داشته باشه از خواب بیدار بشم. چقدر میتونستم هدف هامو با هدف های امامم تنظیم کنم. چقدر حال بدی دارم الان که میفهمم انقدر دورم ازشون.

دلیل بغض غروب جمعه ها فقط منم و من منی که از اول هفته تا آخر فقط به فکر حل شدن کارهای خودمم و برسم به اهدافی که خودم دلم میخواد.

کاش میشد یه فکری به حال دلم بکنم ! .

والسلام.

.

به وقت #4 بهمن


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها